چند روز دیگه روز ولنتاین غریبه ها میرسه ...!
روزی که هرکی از راه میرسه به معشوقش یه هدیه میده ، و یه گفت و شنودی دارند ،
اصلا به روزش کار ندارم اینکه این روز اصلا به ما ایرانی ها تعلق داره،نداره تقلیدی هستش ،نیستش و
... اینا همش به کنار !
ولی بعضی وقتا دلم میخواد مطابق به اتفاقات زمان حرف دلم رو بزنم ! حرف دلم به سبک یه بچه
ولایتی حرف دل به سبک یه عاشق بی لیاقت !
مجروح شده بود حسابی توان بدنش کم شده بود !
اجبار بود سرم باید به بدنش وصل بشه تا بتونه انرژیشو بدست بیاره ،وقت نماز رسید رو به بچه ها
کرد و گفت یکی بیاد زحمت این سرم مارو بکشه ما یه دو
کلام با عشقمون حرف بزنیم،
همه بچه ها تعجب کردند ، ای بابا این رفیق ما هم از این عشق بازیا میکنه و ما خبر نداشتیم
همه چشم دوخته بودن بهش ببینن میره سر باجه تلفن که حرف بزنه یا ...
وضو گرفت و سرم رو داد دست یکی از رزمنده ها،بسم الله گفت و شروع کرد به اقامه ی نماز ،
خیلی با احساس و آرامش نماز میخوند،حسابی با عشقش داشت گپ میزد تو حس و حال خاصی
فرو رفته بود!
انگار اصلا روی زمین نبود داشت تو آسمونا سیر میکرد !
بچه ها هم حسودیشون گل کرد و همه بلند شدند برای وضو و گفت و گو با معشوقه...!
مطلبو که میخوندم خیلی حسرت خوردم ، معشوقه ی اون بچه ها کجا و معشوقه جوانای دوره زمانه
ی ما کجا ؟
اونا با خالقشون با روحشون عشق بازی میکردند و جوانای ما ...!
گاهی وقتا یه تلنگر خیلی واجبه برای ما تا بیدار بشیم از این زندگی محدود عمر ما اونقدری نیست که
بتونیم همه ی لحظات خوش رو تجربه کنیم !
شاید بهتر باشه بهترین لحظه ی زندگیمون رو با معشوقه ی اصلی بگذرونیم که فرج ما در همون
هستش نه غیره...!
کاش بعضی وقتا اینو درک کنیم بهترین معشوقه ی با لیاقت ما فقط خـــدا هستش نه بنده ی خدا!
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.